Monday, August 25, 2008
*
قَََََبـــــــــــضــــــــــــــــ پرداااااااااااااااااخــــــت میـــــــــــــــــکنیـــــــــــــــــم!!!!!!!!!!!!!
Saturday, August 23, 2008
Tuesday, August 19, 2008
Saturday, August 16, 2008
تکه ها
* این روزا یک چیزایی دور و برم می بینم و می شنوم که باید بگم جلّ الخالق! این آدما عجب موجوداتی هستن! چند ده سال هم که باهاشون زندگی کنی نمی شناسیشون، علی الخصوص این مردها رو؟! یه چیزایی از آقایون دور و بری شنیدم و دیدم که ...
* المپیک 2008 پکن رو بگو... افتتاحیه باحالی داشت. ساعت 8 و 8 دقیقه و 8 ثانیه روز 8ام ماه 8ام سال 2008! حدود 40 میلیون دلار خرج، پرهزینه ترین المپیک تاریخ تا حالا. مراسمش تا حدود زیادی سنتی بود، اما قشنگ. پر از رنگ و نور بود، مثل همه این تیپ کارای چینی ها.
* آها یادم رفت بگم که ایران تا حالا که 8 روز از شروع بازیها می گذره، یه دونه هم مدال نیاورده قربونش برم الهی. تیم ما - لازم به ذکر است که تو تیم والیبال سازمان هستم و چند هفته ای هم می شه که مسابقاتمون شروع شده، دو نقطه پی - رو می بردن فکر کنم بهتر بود.
* آقای عزیز برای اولین بار در طول زندگی واقعاً مشترکمون برای چند روزی کنار من نیست. می بینم که دوست ندارم این شرایط رو و همش فکر می کنم به اونایی که خیلی از اوقات اینطوری زندگی می کنن. من که تا حالاش این شرایط رو برای زندگی نمی پسندم، نمی دونم شاید چند وقت دیگه، تو یه شرایط دیگه پسندیدم!
* آرش یه چیزای جدید یاد گرفته: توپش رو شوت می کنه، بعد دستاشو می بره بالا می گه " دُ ُ ُ ُل"! تقریباً به همه دور و بریهاش می گه ماما! وقتی از چیزی خوشحال می شه یا ذوق می کنه می گه " آکّه " ! وقتی یکی از عناصر مونث دور و برش آرایشش یه کمکی غلیظ می شه حسابی بهش ذل می زنه! و ...
* المپیک 2008 پکن رو بگو... افتتاحیه باحالی داشت. ساعت 8 و 8 دقیقه و 8 ثانیه روز 8ام ماه 8ام سال 2008! حدود 40 میلیون دلار خرج، پرهزینه ترین المپیک تاریخ تا حالا. مراسمش تا حدود زیادی سنتی بود، اما قشنگ. پر از رنگ و نور بود، مثل همه این تیپ کارای چینی ها.
* آها یادم رفت بگم که ایران تا حالا که 8 روز از شروع بازیها می گذره، یه دونه هم مدال نیاورده قربونش برم الهی. تیم ما - لازم به ذکر است که تو تیم والیبال سازمان هستم و چند هفته ای هم می شه که مسابقاتمون شروع شده، دو نقطه پی - رو می بردن فکر کنم بهتر بود.
* آقای عزیز برای اولین بار در طول زندگی واقعاً مشترکمون برای چند روزی کنار من نیست. می بینم که دوست ندارم این شرایط رو و همش فکر می کنم به اونایی که خیلی از اوقات اینطوری زندگی می کنن. من که تا حالاش این شرایط رو برای زندگی نمی پسندم، نمی دونم شاید چند وقت دیگه، تو یه شرایط دیگه پسندیدم!
* آرش یه چیزای جدید یاد گرفته: توپش رو شوت می کنه، بعد دستاشو می بره بالا می گه " دُ ُ ُ ُل"! تقریباً به همه دور و بریهاش می گه ماما! وقتی از چیزی خوشحال می شه یا ذوق می کنه می گه " آکّه " ! وقتی یکی از عناصر مونث دور و برش آرایشش یه کمکی غلیظ می شه حسابی بهش ذل می زنه! و ...
Monday, August 11, 2008
دیکته ام چه بد شده، فیثاغورس یا فیثاغورث یا یه چیز دیگه؟
امروز ظاهراً روز خوبیه. از صبح هم خودم بچه مثبتم هم دیگران خوبن!
اول که یک سری نکته های جدید کاری خوندم و یاد گرفتم. بعدش راجع به رفتن از ایران به نتایج بهتری رسیدم. بعدترش برای یک آدم دوست داشتنی شدم گوش شنوا و کلی درد و دل و پیشنهاد و راه حل. بعدترتر اینکه فهمیدم به خوب و بدِ آمها کاری نداشته باشم و خیلی غصه نخورم، به جاش از چیزای خوب و بدی که می بینم تو زندگی خودم استفاده می کنم.
!!!!!!!!!! من چه زیادی مثبتم امروز!!!!!!!!!!
!!!!!!!!!! و چه اندازه دماغم چاق است!!!!!!!!!!
اوو لَ لَ . کی می ره این همه راه رو... نکنه تا شب انیشتینی، فیثاغورسی چیزی بشم؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!
اول که یک سری نکته های جدید کاری خوندم و یاد گرفتم. بعدش راجع به رفتن از ایران به نتایج بهتری رسیدم. بعدترش برای یک آدم دوست داشتنی شدم گوش شنوا و کلی درد و دل و پیشنهاد و راه حل. بعدترتر اینکه فهمیدم به خوب و بدِ آمها کاری نداشته باشم و خیلی غصه نخورم، به جاش از چیزای خوب و بدی که می بینم تو زندگی خودم استفاده می کنم.
!!!!!!!!!! من چه زیادی مثبتم امروز!!!!!!!!!!
!!!!!!!!!! و چه اندازه دماغم چاق است!!!!!!!!!!
اوو لَ لَ . کی می ره این همه راه رو... نکنه تا شب انیشتینی، فیثاغورسی چیزی بشم؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!
Saturday, August 09, 2008
آب پرتقال با قاف بود؟
بعد از چند وقت خوش گذرونی، مریضی سختی رو گذروندم. یه سرماخوردگی بی موقع، تو چله تابستون، تو دل گرما. الآن بهترم. یعنی خیلی بهترم. فقط اون وسط آب پرتقال عجب حالی می ده!
Tuesday, August 05, 2008
تکه ها
* کولر تا ده روز خاموشه!!؟
* هفت هشت روزه که خونه مامان شوشو نرفتیم ...
* دیروز یه لارنژیت و استعلاجی و خونه و بی حالی و صدای گرفته و پچ پچ و خواب ...
* امروز تکرار بالا منهای استعلاجی و خونه ...
* هفت هشت روزه که خونه مامان شوشو نرفتیم ...
* دیروز یه لارنژیت و استعلاجی و خونه و بی حالی و صدای گرفته و پچ پچ و خواب ...
* امروز تکرار بالا منهای استعلاجی و خونه ...
Sunday, August 03, 2008
Subscribe to:
Posts (Atom)