Sunday, September 28, 2008

۱۰ به توان ۱۰۰، مسابقه بزرگترين ايده جهان

اگه احساس می‌کنید که ایده‌هایی دارید که می‌توانند جهان رو متحول کنند، اگه دنبال فرصتی برای تغییر جهان هستید، فرقی نمی‌کنه که این ایده و فکر بکر در مورد چه موضوعی باشه! جامعه، انرژی و محیط زیست، یا بهداشت و سلامت، آموزش یا هر زمینه دیگر. در هر صورت با مراجعه به این صفحه می‌توانید، ایده خودتون رو به دنیا معرفی کنید.
گوگل با یه بودجه ۱۰ میلیون دلاری قصد عملی کردن پنج ایده برتر از بین ایده‌هایی دارد که به وسیله شما و دیگران، دریافت خواهد کرد.
البته اینم بگم که:
ایده‌های خودتون رو به قصد تصاحب بخشی از اون بودجه ۱۰ میلیون دلاری، به گوگل ندید، چون هیچ مبلغی مستقیما به شما داده نخواهد شد و به جز رضای قلبی و در راه رضای خدا، و شاید درنهایت بردن اسم شما، پاداشی در انتظارتون نخواهد بود!
فقط هم تا 20 اکتبر 2008 فرصت دارین، پس بشتابید...

Saturday, September 27, 2008

جلّ الخالق

امروز یه ایمیل گرفتم با این مضمون: "روابط جنسی با روبات و ازدواج با او"

Saturday, September 20, 2008

یار دبستانی من ...

حال و هوای مهر با دیدن بچه های کلاس اولی بدجوری تو ذهنم رخنه کرده. خرید دفترهای رنگارنگ، مداد و خودکارهای جدید، گرفتن کتابهای درسی و جلد کردن اونها، حتی اون دورترا خط کشی کردن دفترها. یادش به خیر. دوران مدرسه ام و داشگاهم رو بهترین ِ دورانها می دونم. کاش می شد دوباره بچه باشم، کلاس اولی، دست در دست مامان. اون وقتی که دست مامانم رو گرفته بودم، می بوییدمش، به صورتم می مالیدم و التماس می کردم که منو تنها نذاره...

Tuesday, September 16, 2008

ما اینیم!

اگه می بینی گاهی چیزی نمی گم و صدام در نمی آد، اگه می بینی گاهی همیشه خودم نیستم و از دیوار راست بالا نمی رم، اگه می بینی شیطونی می کنم اما نه از نوع همیشگیش، یه جور بی سروصدا و تو دل خودم، اگه می بینی زود خودمو می خوابونم، اگه گاهی الکی می گم از شلوغی خوشم نمی آد، راستشو بخوای بیشتر برا خاطر توئه! آخه می دونم گاهی سکوت رو بیشتر می پسندی، گاهی تنهایی رو، کتاب و document خوندن رو، تلویزیون نگاه کردن رو، با لپ تاپ شخصیت ( دو نقطه دی) ور رفتن رو، حتی سرگرم بازیهای رایانه ای(!) شدن رو از خیلی چیزای دیگه بیشتر دوست داری.
نمی گم که فکر کنی من خیلی ماهم ها! البته ماه که هستم، اما نه به خاطر این چیزا! می گم واسه اینکه فکر نکنی عوض شدم یا اینکه دارای تناقضات شخصیتی هستم . باز هم دو نقطه دی

Sunday, September 14, 2008

دو عکس

* عشق

شرح چندانی نداریم جز اینکه بگوییم این عکس توسط جوان ایرانی اهل تالش گرفته شده و برنده جایزه ویژه مسابقه عکس یونسکو در ژاپن شد. موضوع عکس "عشق" است.

* کمبود مهر مادری

Saturday, September 13, 2008

زندگی

انسان گفت: " خدایا به من همه چیز بده تا از زندگی لذت ببرم."
خدا گفت: " من به تو زندگی دادم تا از همه چیز لذت ببری."

Tuesday, September 09, 2008

تکه ها

* دوست جونم منتظر یه ماهک کوجولوئه! باورم نمی شه که قراره مامان بشه، همونی که یه زمانیی با هم روی یه نیمکت می نشستیم. با هم درس می خوندیم، امتحان می دادیم، از رو دست هم جزوه می نوشتیم، با هم دعوا می کردیم، با هم عاشق می شدیم،.. یادش به خیر. حالا انقدر آدم بزرگ شده که داره می شه مامان.

* دنبال یه تصمیم بزرگ تو زندگیمون داریم میریم. یه تصمیم که همه چیو عوض می کنه. خونمون، زبونمون، آسمونمون، دوستامون، آب و هوامون و یه عالمه چیز دیگه. خدایا تو خود آنچه صلاح است پیش آر.

* راستی کمم چون کلاسم!

Wednesday, September 03, 2008

دعا

یه دو ماهی می شه که مریضه، شایدم بیشتر. غذا تو معده اش بند نمی شه. اکثراً صبحها حالت تهوع داره. گاهگداری سرگیجه و بی حالی و سردرد. پیش چند تا دکتر عمومی، گوارش، گوش و حلق و بینی و مغز و اعصاب رفت. کلی آزمایش مختلف از آندوسکوپی و نوار گوش و نوار مغز انجام داد. کلی داروی بی ربط براش تجویز شد و مصرف کرد. اما بهتر نشد. تا اینکه دیروز بعد از انجام ام آر آی، یه دکتر مغز و اعصاب بهش گفت احتمالاً تومور مغزی داره...
سر سفره های افطاریتون، تو اون لحظه های قشنگ، براش دعا کنین.

Tuesday, September 02, 2008

جلسه خنده!

مُردم از خنده! از اول هفته با کلی هماهنگی و پیگیری، با یه سری کله گنده و آدم مهم برای امروز قرار جلسه گذاشتم. جلسه برای ساعت 11 بود. منتظر شدیم تا اومدن. قرار بود که من جلسه رو شروع کنم. رفتم بالای منبر و مقدمه چینی و فلسفه بافی و سوال و اینا و منتظر جوابشون شدم. آقاهه نه گذاشت نه ورداشت گفت: " این بخش از کار اصلاً به ما ارتباط نداره، مسئولش کس دیگه ایه"!!!!!!! شما بگین حالا اون جو و جمع رو چطور باید جمعش می کردم؟! البته مقصر من نبودم. اشتباه از سمت اونا بود که نامه ما رو درست نخونده بودن و نفهمیده بودن که دو بخش داره و دو تا نماینده باید داشته باشن و ما برای این جلسه نماینده یکی از بخشها رو می خواستیم نه اون یکی بخش رو.
به هر حال با کلی خنده و حرص خوردن و عذرخواهی سروتشو هم آوردم. ولی خنده اش هنوزم که به موضوع می پردازیم می آد، هم برای خودم هم همکارا.
* من همش نیستم، نقطه سرِ خط.

* " گوشهای پر از حرفهای بیهوده ام را پر می کنم از صدای گنجشکان
چشمهای پر از رنگهای تیره ام را پر می کنم از آبی شفاف آسمان
خسته ام از راههای دراز پر بن بست
از بیراهه ای می روم که در انتهای آن دریاچه ای است
با آسمان آبی یکدست ..."