بهار قشنگ داره از راه می رسه، در تکاپوی کارهای آخر سالیم و فرصت دیدن اومدن بهار رو به خودمون نمی دیم. من که فقط تو دقیقه های کمی که پیاده روی می کنم به ریز ریز برگها و شکوفه های تازه متولد شده نگاه می کنم.
آنچه که هستیم هدیه خداست به ما و آنچه که میشویم هدیه ماست به خدا...
" بنوش باده كه فصل بهار مي آيد، نويد خرمي از روزگار مي آيد
ز ابر قطره آب حيات مي بارد، ز باد نفحه مشك تتار مي آيد
براي رونق بزم معاشران لاله، گرفته جام مي خوشگوار مي آيد
ميان باغ به صد لب شكوفه مي خندد، كه سبزه مي دمد و گل ببار مي آيد
دماغ شيفتگان را بجوش مي آرد، خروش مرغ كه از مرغزار مي آيد
هزار پيرهن از شوق مي كند پاره، بگوش غنچه چو بانگ هزار مي آيد
بهر كجا كه رود مرده زنده گرداند، نسيم كز طرف جويبار مي آيد
كنون چوغنچه وگل هركجا زنده دليست، بزير سايه بيد و چنار مي آيد
كنار آب و كنار بتان غنيمت دان، كنون كه موسم بوس و كنار مي آيد
غلام دولت آنم كه مست سوي چمن، گرفته دست بتي چون نگار مي آيد
بباغ جلوه كنان گل نهاده زر بركف، ببزم شاه جهان با نثار مي آيد
جمال دنيي و دين كافتاب هر روزه، به سوي درگه او بنده وار مي آيد
خدايگان سلاطين كه دولت او، مدد ز حضرت پروردگار مي آيد
شهي كه مژده اقبال و كامراني او، ز اوج طارم نيلي حصار مي آيد
بروز معركه خورشيد تيغزن هردم، ز زخم تيغ تو در زينهار مي آيد
زياد نيزه آتش نهيب چون آبت، عدوي سوخته دل خاكسار مي آيد
به هرطرف كه رودرايت تونصرت وفتح، پذيره اش زيمين ويسار مي آيد
خجسته سايه چتر جهانگشاي ترا، ز همنشيني خورشيد عار مي آيد
به بندگي تو هركو نگه كند ننگش، ز نام رستم و اسفنديار مي آيد
ز گفته هاي كسان عرض مي كنم بيتي، كه عرض كردنش اينجابكارمي آيد
ز عمر برخور و دل را نويد شادي ده، كه بوي دولتت از روزگارمي آيد
هزار سال بمان كامران كه دولت تو، بدانچه راي كني كامكار مي آيد "
* عبید زاکانی
Tuesday, March 16, 2010
Monday, March 01, 2010
برای شــــنیده شدن شاید باید چون گودیوا برهـــنه شد
" همسر دوک کاونتری انگلیس زنی خیلی محبوب و محترم بود. وقتی ظلم شوهر و مالیات سنگینی که باعث بدبختی مردم شده بود،را مشاهده کرد . اصرار زیادی کرد به شوهرش که مالیات رو کم کنه ولی شوهرش از این کار سرباز می زد. بالاخره شوهرش یه شرط گذاشت، گفت اگر برهنه دور تا دور شهر بگردی من مالیات رو کم می کنم . گودیوا قبول می کنه، خبرش در شهر می پیچد، گودیوا سوار یک اسب در حالی که همه ی پوشش بدنش موهای ریخته شده روی سینه اش بود در شهر چرخید، ولی مردم شهر به احترامش اون روز، هیچکدوم از خانه بیرون نیامدند و تمام درها و پنجره ها رو هم بستند.در تاریخ انگلیس و کاونتری بانو گودیوا به عنوان یک زن نجیب و شریف جایگاه بالایی داره و مجسمه اش در کاونتری ساخته شده است. "
من دیروز هم گفتم تا شنیده بشم و هم خواستم تا بشنوم، برای یکی از مهمترین انتخابهای زندگی که بعضیها می گن به اندازه ازدواج و یا شاید بیشتر از اون اهمیت داره.
من دیروز هم گفتم تا شنیده بشم و هم خواستم تا بشنوم، برای یکی از مهمترین انتخابهای زندگی که بعضیها می گن به اندازه ازدواج و یا شاید بیشتر از اون اهمیت داره.
Subscribe to:
Posts (Atom)