گاهي اوقات انتظارات و توقعاتي كه از آدمهاي دور و برمون داريم برآورده نمي شه. بسته به اينكه اين آدم براي ما چه جايگاهي داره، اين موضوع ما رو كمتر يا بيشتر ناراحت مي كنه. علاوه بر اين اگه اين اتفاق براي دفعات كمي بيفته مي تونيم اون رو بپذيريم و توجيهش كنيم اما وقتي هر روز به نارضايتيهامون اضافه مي شه، ديگه تو اصل جريان شك مي كنيم. نه به اصل جريان، به اينكه چرا اين اتفاقات داره مي افته؟ كجاي كار ايراد داره؟ كجاي اين چرخه معيوبه؟
الآن تو ذهن من همچين سوالي ايجاد شده. انتظاراتم، توقعاتم برآورده نشده؛ و به دنبال علت مي گردم. شايد انتظاراتم اصلاً بي جاست، شايد توقعم زيادتر از ظرفيت طرف مقابلمه، شايد طرف مقابلم نمي دونه كه من چه نيازي دارم، شايد من جواب توقعات اون رو ندادم و حالا اينو دارم در جواب توقعات برآورده نشده اش دريافت مي كنم، شايد، شايد، شايد...
يعني كدومش براي من درسته؟ چي شده كه الآن شاكيم؟ ناراحتم؟ هان؟!!....
Sunday, January 08, 2006
Saturday, January 07, 2006
بايد برم
امروز يكي ديگه از همكارا از شركتمون رفت. من هم وقت رفتنم شده و فكر نمي كنم اونور سال ديگه اينجا باشم. احساسم در مورد محل كار اينه كه بايد راطه برد - برد باشه و هر دو طرف قضيه از اون نفع ببرن؛ اما الآن چند وقتي مي شه كه اين عبارت در مورد من صدق نمي كنه و اينجا چه از لحاظ كاري، چه اجتماعي، چه مادي براي من نفعي نداره و اين منو آزار مي ده.
تغيير رو دوست دارم و فكر مي كنم بدون تغيير و تنوع تو زندگي ديوونه مي شم. زندگي كارمندي رو هيچ وقت دوست نداشته و ندارم. فكر كنم تو اين وبلاگ هم بارها اين موضوع رو گفته باشم. تو رشته ما خيلي از اوقات مي شه كه office less كار كرد. ولي مديريت سنتي اين مملكت اجازه اين نوع كار كردن رو نمي ده.
الاآن تمام حسم اينه كه بايد برم...كفشهايم كو؟
تغيير رو دوست دارم و فكر مي كنم بدون تغيير و تنوع تو زندگي ديوونه مي شم. زندگي كارمندي رو هيچ وقت دوست نداشته و ندارم. فكر كنم تو اين وبلاگ هم بارها اين موضوع رو گفته باشم. تو رشته ما خيلي از اوقات مي شه كه office less كار كرد. ولي مديريت سنتي اين مملكت اجازه اين نوع كار كردن رو نمي ده.
الاآن تمام حسم اينه كه بايد برم...كفشهايم كو؟
Wednesday, January 04, 2006
اسباب كشي!
چند وقته تو فكرم كه يه اسباب كشي وبلاگي بكنم و "خونه من" رو به جاي ديگه اي ببرم. از وقتي كه اين فيلترينگهاي مسخره هم اعمال مي شه و بعضي از ISPهاي ترسو هم blogspot و blogfa و... رو فيلتر كردن، و در نتيجه خود اينجانب هم نمي تونم "خونه من" رو درست و حسابي زيارت كنم، انگيزه بيشتري پيدا كردم براي اين جابجايي. اين دفعه يگه نمي خوام سراغ بلاگر ديگه اي برم كه باز با خوردن تقي به توقي(!)، وبلاگم بسته شه. يه دومين رجيستر شده و يه هاستينگ حاضر و آماده هم داريم كه بايد كم كم دستي به سر و گوشش بكشيم و از توش به وب سايت يا شايدم وبلاگ در بياريم. حالا URLاش رو بعداً كه حاضر شد به استحضار مي رسونم. فعلاً مخفي بيد!!!
Sunday, January 01, 2006
امروز
*
سال نو ميلادي مبارك. چه زود مي گذره اين عمر...
*
در حال حاضر دوست دارم يه سفر برم فرانسه و مقبره برنادت سوبيرو رو از نزديك ببينم، چند روزيه كه فكرم رو مشغول كرده...
*
امروز حميدرضا رفت انگليس. هربار كه اين مهاجرتها تو اقوام و دوست و آشناها پيش مي آد؛ من الكي الكي با خودم درگيري پيدا مي كنم. يكي نيست به من بگه تو رو سننه؟!!!!!! شايد بيشتر فكر كردنام به خاطر ترس از عاقبت خودم باشه. اينكه وقتي بريم چي مي شه؟ اصلاً بريم؟ عزيزايي كه مي مونن چي مي شن؟؟
سال نو ميلادي مبارك. چه زود مي گذره اين عمر...
*
در حال حاضر دوست دارم يه سفر برم فرانسه و مقبره برنادت سوبيرو رو از نزديك ببينم، چند روزيه كه فكرم رو مشغول كرده...
*
امروز حميدرضا رفت انگليس. هربار كه اين مهاجرتها تو اقوام و دوست و آشناها پيش مي آد؛ من الكي الكي با خودم درگيري پيدا مي كنم. يكي نيست به من بگه تو رو سننه؟!!!!!! شايد بيشتر فكر كردنام به خاطر ترس از عاقبت خودم باشه. اينكه وقتي بريم چي مي شه؟ اصلاً بريم؟ عزيزايي كه مي مونن چي مي شن؟؟
Subscribe to:
Posts (Atom)