به قول يکي از دوستان:
" خدا را شکر...
خدا را شكر كه تمام شب صدای خرخر همسرم را می شنوم، اين يعنی او زنده و سالم در كنار من خوابیده است.
خدا را شكر كه فرزندم هميشه از شستن ظرفها شکایت می کند، اين يعنی او در خانه است و در خيابانها پرسه نمی زند.
خدا را شكر كه ماليات می پردازم، اين يعنی شغل و در آمدی دارم و بيكار نيستم.
خدا را شكر كه بايد ريخت و پاش های بعد از مهمانی را جمع كنم، اين يعنی در ميان دوستانم بوده ام.
خدا را شكر كه لباسهايم كمی برايم تنگ شده اند، اين يعنی غذای كافی برای خوردن دارم.
خدا را شكر كه در پايان روز از خستگی از پای می افتم، اين يعنی توان سخت كار كردن را دارم.
خدا را شكر كه بايد زمين را بشويم و پنجره ها را تميز كنم، اين يعنی من خانه و سرپناهی دارم.
خدا را شكر كه در جائی دور جای پارك پيدا كردم، اين يعنی هم توان راه رفتن دارم و هم اتومبيلی برای سوار در اختیار دارم.
خدا را شكر كه سرو صدای همسايه ها را می شنوم، اين يعنی من توانائی شنيدن دارم.
خدا را شكر كه اين همه شستنی و اتو كردنی دارم، اين يعنی من لباس برای پوشيدن دارم.
خدا را شكر كه هر روز صبح بايد با زنگ ساعت بيدار شوم، اين يعنی من هنوز زنده ام.
خدا را شكر كه گاهی اوقات بيمار می شوم، اين يعنی بياد آورم كه اغلب اوقات سالم هستم.
خدا را شكر كه خريد هدايای سال نو جيبم را خالی می كند، اين يعنی عزيزانی دارم كه می توانم برايشان هديه بخرم.
خدا را شكر... خدا را شكر... و خدا را صد هزار مرتبه شکر "
Sunday, January 28, 2007
Saturday, January 27, 2007
Monday, January 15, 2007
Sunday, January 14, 2007
من هنوز همونم
آدم وقتی یه مدت نمی نویسه نوشتن براش سخت میشه ... حس مي کنم دیگه نمي تونم حتي کلمات و جمله ها رو کنار هم بذارم... بيخود و بي جهت نوشتن رو دارم از ياد مي برم... عادت به وبلاگم داره از ذهنم محو مي شه...
هنوز همان آدم گذشته ام، فقط تو يه خونه جديد، با عزيزترين، و هر روز و هر روز با تجربه هاي خيلي جديدتر. حدود دوماه مي شه که اين اتفاق بزرگ و مهم افتاده و من حتي يک کلمه هم ننوشتم. شايد دليلش همون گرفتاريها و دل مشغوليهاي جديدم باشه. همون درس گرفتن از تجربه هام، همون حس سخت شدن نوشتن اين همه احساس نو ...
هنوز همان آدم گذشته ام، فقط تو يه خونه جديد، با عزيزترين، و هر روز و هر روز با تجربه هاي خيلي جديدتر. حدود دوماه مي شه که اين اتفاق بزرگ و مهم افتاده و من حتي يک کلمه هم ننوشتم. شايد دليلش همون گرفتاريها و دل مشغوليهاي جديدم باشه. همون درس گرفتن از تجربه هام، همون حس سخت شدن نوشتن اين همه احساس نو ...
Subscribe to:
Posts (Atom)