مهتاب بود و ماه گرد و درشت مثل یک لکه نور در آسمان می درخشید. کنار حوض نشسته بود و با دستش تصویر ماه را در آب می لرزاند. باد آرام از میان درختان پیر باغ می گذشت و هوهو می کرد....
ستاره ها تک و توک در زمینه سرمه ای آسمان می درخشیدند. ماه دور بود. بسیار دور و دست نیافتنی. درست مثل یک آرزوی غیرقابل تحقق، یک رویای دور از دسترس. شب اگرچه با سکوتی نسبی توام بود ولی صدای رفت و آمد گاه و بیگاه اتومبیلها هرچند لحظه یکبار، سکوت را می شکست....
چشم به راه آمدنش بود. چشم به راه...
No comments:
Post a Comment