نمی دونین چه حالی می ده آدم خسته و کوفته بعد از یه روز سخت، برگرده خونه، بره یه نیم چرت بزنه، بیان بیدارش کنن، با یه سینی پر از نون و پنیر و خیار و گوجه برا عصرونه، روی تختخواب. بعد 3 ساعت بخوابی، بیدارت کنن، با یه میز قشنگ پر از غذای خوشمزه برای شام و تازه بعد از همه اینا بشینی پای تلویزیون و ظرفها رو هم برات بشورن...
اگه می دونستم وبلاگ نویسی انقدر فایده داره، زودتر دست بکار می شدم!
پ.ن: خودش می دونه که می دونم چقده ماهه...
2 comments:
می تونم قیافه ی حامدو تجسم کنم وقتی این کارا رو می کرده... آخی طفلی... ا
اتفاقاً قیاقه اش اصلاً آخی طفلی ای نبود. در کمال رضایت و مهربونی این کارا رو می کرد...
Post a Comment