* نمی دونم چرا این روزهای طول و دراز با این احساس رخوت تموم نمی شن... حس می کنم رو تموم بلاگستان خاک مرده پاشیدن... کمی از این گرد و خاک رو روی همه
وسایل این خونه هم می بینم...
* ذهنم این روزها پر است از تک جمله ها، خوانده ها، شنیده ها، فکرها :
نقل قولی از آرتور رمبو : " نمیتوان نیمی مدرن و نیمی پیشامدرن بود.باید مطلقا ً مدرن بود..."
نقل قولی از چیانگ مربیِ جاناتان مرغ دریایی: " مکانی به نام بهشت وجود ندارد، بهشت یک زمان و یا یک مکان نیست، بهشت یعنی کامل شدن..."
جمله عمیقی از دکتر شریعتی: " ترجیح میدهم با کفشهایم در خیابان راه بروم و به خدا فکر کنم تا اینکه در مسجد بنشینم و به کفشهایم فکر کنم."
* در آخرین عزیمت ما به منزل برادر، اين برادرزاده وروجکه در بغل اینجانب از پشت پنجره به نظاره بیرون پرداخته و هوس پاب(!!!) نمودند. از روی تنبلی پرسدم: "با من
می ری پارک یا با عمو جون؟" فرمودند: "با من"!!!!!!!!!
بالاخره بر تنبلی و سستی خویش غلبه کرده و با هم به پارک رفتیم. پس از بسی شیطنت و آتش سوزانیدن بر روی پاب (!) و سُرسُره، پرسیدم: "تاب رو بیشتر دوست داری یا سُرسُره؟" فرمودند: "الاکلنگ"!!!!!!
سوار بر پاب از بنده پرسیدند: " عمه زَگِلِه (!!!!!) از کجا اومدی؟!" برای اینکه کمی دست به سر شود، عرض کردم : " از کُرۀ ماه!" فرمودند: " ماه؟؟؟؟؟ نَــــــــــــه، از حوشید (!!!) اومدی، حوشید خانوم" !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
* راستی برادرزاده بزرگتره هم انقدی بزرگ شده که داره وبلاگ راه می اندازه واسه خودش...
پ.ن. امروز زنگ زدم خونه مامان اینا، برادرزاده وروجکه گوشیو برداشته، بهش می گم داری چه کار می کنی، می گه دارم توگ موتود (!!!! همون تخم مرغ خودمون) می حورم، 2 تا !!!!
No comments:
Post a Comment