بیست واندی سال پیش در چنین روزی وارد صحنه نمایش زندگیم شدم... دهه بیستم زندگی رو به پایان است و قصد دارم تا حد امکان این وقتهای باقیمانده را خوش باشم و همچنین قصد دارم که توجهی به عدد سنم نکرده و به قولی حالشو ببرم!
غزال جان... آبجی کوچولوی دوست داشتنی خودم... ببخشید که امسال نتونستم سر موقع تبریک بگم... نه که یادم نباشه ها نه! اتفاقا یادم بود ولی نافرم مریض بودم این چند روزه و هیچ کاری نمی تونستم انجام بدم و ولو افتاده بودم تو خونه در حال احتضار
2 comments:
غزال جان... آبجی کوچولوی دوست داشتنی خودم... ببخشید که امسال نتونستم سر موقع تبریک بگم... نه که یادم نباشه ها نه! اتفاقا یادم بود ولی نافرم مریض بودم این چند روزه و هیچ کاری نمی تونستم انجام بدم و ولو افتاده بودم تو خونه در حال احتضار
آخییییییییییییییی، چرا خان داداش؟ خدا بد نده؟ امیدوارم همیشه سلامت ببینمت. راستی مرسی که یادت بود ;)
Post a Comment