فردا روز بزرگي براي من و گلدونمه! قراره كه اتفاقات خيلي خوبي برامون بيفته. اتفاقاتي كه مدتهاست منتظرش بوديم. ديروز داشتم بهش مي گفتم گلي مفت مفت داريم مي رسيم ها. يه نگاه عجيب بهم كرد و گفت مفت مفت؟ اين كجاش مفته؟ سه ساله كه پدرمون در اومده، كلي بدبختي كشيديم، حالا مي گي مفت مفت؟ ديدم راست مي گه. انگار خودم هم يادم رفته كه تا همين چند روز پيش هم بدبختيهامون ادامه داشته. انگار يادم رفته كه سه سال كلي راه رو با هم رفتيم تا رسيديم به جايي كه الآن هستيم. راههايي كه هم سربالايي داشت و هم سرپاييني. با هم خنديديم، گريه كرديم، لذت برديم، سختي كشيديم، تلاش كرديم و تلاش كرديم تا شديم چيزي كه الآن هستيم. انگار يادم رفته بود كه مدتهاست انتظار اين روزا رو مي كشيديم و با هم مي گفتيم چي مي شه اگه بشه، و حالا شده. انگار راسته كه مي گن وقتي سختيها تموم مي شه، آدم بهشون مي خنده و ديگه بهشون به چشم خاطره و تجربه نگاه مي كنه. برا من كه هنوز تموم نشده، صدق كرده.
خدايا براي همه كمكهايي كه بهمون كردي و مي كني شكر؛ خدايا براي همه قدرتهايي كه بهمون دادي تا بتونيم از پس ِ مشكلاتمون بربيايم شكر؛ خدايا به خاطر همه فرصتهايي كه بهمون دادي تا قدر هم رو بيشتر بدونيم و همديگر رو بيشتر دوست داشته باشيم هم شكر...
No comments:
Post a Comment