خیسی و تازگی هوا بعد از بارون، خنکی نسیمی که از لای پنجرۀ باز ول می شه تو فضای اتاق، غرق شدن تو گرمای تنت که پخش شده زیر روانداز، گرمای نور آفتابی که از روزنه پرده افتاده روی بدنت، صدای مهربونی که بیدارت می کنه و حس خوب یک روز تعطیل. در کنار هم، با صبحانه ساعت 11 و ناهار ساعت 4 اش، با خواب سه ساعته بعدازظهرِ دم غروبش، فیلم دیدن شبونه و بی خوابی آخر شبش و دوباره و دوباره شروع صبح روزهای روزمره هفته...
4 comments:
گل در بر و می در کف و معشوق بکامست
سلطان جهانم به چنين روز غلامست
گو شمع مياريد درين جمع که امشب
در مجلس ما ماه رخ دوست تمامست
این که میگویند آن خوشتر ز حسن
یار ما این دارد و آن نیز هم
مصلحت دید من آن است که یاران همه کار
بگذارند و خم طره ی یاری گیرند
براي همين حسهاته كه دوست دارم..به نظرت دنيا قشنگتر از اين هم ميشه؟
Post a Comment