Saturday, April 18, 2009

نامربوط: "Don't copy if you can't paste"

خیسی و تازگی هوا بعد از بارون، خنکی نسیمی که از لای پنجرۀ باز ول می شه تو فضای اتاق، غرق شدن تو گرمای تنت که پخش شده زیر روانداز، گرمای نور آفتابی که از روزنه پرده افتاده روی بدنت، صدای مهربونی که بیدارت می کنه و حس خوب یک روز تعطیل. در کنار هم، با صبحانه ساعت 11 و ناهار ساعت 4 اش، با خواب سه ساعته بعدازظهرِ دم غروبش، فیلم دیدن شبونه و بی خوابی آخر شبش و دوباره و دوباره شروع صبح روزهای روزمره هفته...

4 comments:

حامد said...

گل در بر و می در کف و معشوق بکامست
سلطان جهانم به چنين روز غلامست
گو شمع مياريد درين جمع که امشب
در مجلس ما ماه رخ دوست تمامست

غزال said...

این که میگویند آن خوشتر ز حسن
یار ما این دارد و آن نیز هم

پاپتی said...

مصلحت دید من آن است که یاران همه کار
بگذارند و خم طره ی یاری گیرند

Anonymous said...

براي همين حسهاته كه دوست دارم..به نظرت دنيا قشنگتر از اين هم ميشه؟