داره يه سفر جور مي شه كه بريم كيش، با دوستا. ديروز تصميم گرفتيم كه آخر هفته ديگه بريم! هميشه اين تصميمهاي ناگهاني يه حس خوبي رو بهم منتقل مي كنه. اينكه يه هو تصميم بگيري و سريع هم انجامش بدي. با اين كار نمي ذاري كه نيتت به يه حركت فرسايشي تبديل بشه و تا بياي عمليش كني پونصد تا اما و اگر و ولي و كاشكي و ... توش درآد. البته واي به حالت هم مي شه اگه تصميم غلطي گرفته باشي و نتيجه اش بد شه.
به هر حال ما كه اگه خدا بخواد رفتني شديم. يه جمع كاملاً زنونه. بعضي اوقات نبود آقايون لازمه و به آدم حال مي ده. مثل سفر به كيش. بودنشون تو مراكز خريد و اين جور جاها مثل حضور يه بچه موقع غذا درست كردن و كار ِ خونه كردنه. درست همينقدر دست و پا گير مي شن اينجور وقتا! البته اينم بگم كه حامدِ من از اين قاعده تا حدودي مستثني است ها!!!! بچه ام اگه خريد رو زياد كش بدي فقط يه كمي بداخلاق مي شه. همين. اگه نه تا تهش باهاش مي اد و غر مي زنه!! كه چرا نمي خري، چقدر سخت مي گيري، بخر تموم شه ديگه، بدم مي آد بري تو يه مغازه نخري دوباره بري بخري (چي گفتم؟!) و خلاصه از اين مدل حرفا ديگه...
اما نه، دارم اذيت مي كنم. حامد تو اين مساله واقعاً خوبه. انصافاً منو تو خريد تحمل مي كنه. چون منم تو خريد يه مقاديري گير تشريف دارم.
البته بازم نه! حامد تو همه موارد خيلي خوبه. قربونش برم من.
No comments:
Post a Comment