Saturday, September 24, 2005

مردان مريخي، زنان ونوسي!

ديروز از مسافرت برگشتيم، يه مسافرت 4 روزه كه با وجود كوتاه بودنش خيلي چسبيد. جاي همگي خالي. رفتيم شمال. به نظرم وقتاي خستگي آدم شمال تنها جاييه كه مي تونه خستگي رو از تن آدم به در كنه و آدم رو دوباره شارژ كنه. به من كه خيلي حال داد. نمي دونم حامد هم به اندازه من از اين مسافرت لذت برده يا نه. اميدوارم كه خستگيهاي اونم از تنش رفته باشه. بعضي وقتا يه جوري مي شه كه نمي شه احساس درونيش رو فهميد. تو لاك خودش فرو مي ره و اصلاً هم دوست نداره كه سر به سرش بذاري. زبوني مي گه خوش گذشت، اما آثاري كه بايد رو توش نمي شه ديد. من وقتي مي گم خوش گذشت تا چند روز خوشي رو مي شه از رفتارم فهميد. اما اون مثل من نيست. شايد اينم از تفاوتهاي مردان مريخي با ما زنان ونوسيه! به هر حال دوست داشتم كه اونم يه انرژي دوباره گرفته باشه و همه چي رو از نو شروع كنه. اما ظاهراً فكرايي تو سرشه كه نمي ذاره راحت باشه.
جداً چرا مردا اينطورن؟ تا وقتي كه نتونن مشكلاتشون رو اونطوري كه دوست دارن حل كنن تو خودشون فرو مي رن و هيچ راه حلي رو هم از كسي نمي پذيرن. يعني بيشتر دوست دارن كه وقتي حرف مي زنن تو كارشون نظر ندي فقط بگي تو راست ميگي، تو درست فكر مي كني. تا بعد هر وقت كه خودشون دوست داشتن از لاكشون بيرون بيان و بشن همون آدم دوست داشتني قبلي!!!
عزيزم اميدوارم اوضاع اونجوري بشه كه تو دوست داري، اونطور كه تو انتظارش رو داري؛ با اينكه من اصلاً ناراضي نيستم و براي همه چيزهايي كه داريم خدا رو شكر مي كنم و كاملاً به اين اميدوارم كه با هم مي تونيم به هر جايي كه مي خوايم برسيم. فقط شايد كمي زمان لازم باشه. آمين.

No comments: