Wednesday, November 26, 2008

فراموشی

گاهی حس می کنم یه فراموشی نهفته و مزمن که شاید بعدنا به آلزایمر تبدیل بشه تو وجودمه!
وقتی می شینم پای صحبت دوست و آشنا، وقتی با دوستام از خاطره هامون حرف می زنم، وقتی وبلاگ می خونم، وقتی وبلاگ می نویسم، بیشتر متوجه این موضوع می شم. اکثر آدمای دوروبرم اتفاقات و وقایع رو با همه جزئیاتش، موبه مو، ریزریز، یادشون می آد. اما من اصلاً اینطور نیستم، مگر در مواقع خاص. یعنی فقط وقتی اتفاقه خیلی مهم باشه اینطور عمیق تو ذهنم می مونه. اما دوست دارم هر از گاهی این خاطره ها یادم بمونه و بیام اینجا بعضیا رو تعریف کنم. ولی انقده کم رنگ و محو هستن که ارزش نوشتنم ندارن، چه برسه به خوندن :(
منم دوست دارم دقیق و لحظه به لحظه به خاطر بیارم و بنویسم خوب...... - حسودی، حسرت، غصه-

2 comments:

Anonymous said...

منم همينطوري هستم و همين احساس آلزايمر زودرس رو دارم.

Anonymous said...

ولی در عوض من کوچبکترین جزییات هم یادم می مونه... به فول یکی مغزم دادم هندونه