امروز صبح اول صبح كه اومدم اينجا يه email ِ جالب گرفتم. انقدر برام جالب بود كه قبل از هر كاري اومدم و دارم ابنجا مي نويسم. بعضي اوقات دلم مي خواست وقت داشتم و هر وقت كه دوست داشتم مي نوشتم. براي نوشتن دغدغه اي نداشتم. اما همون جريان كاشكي رو كاشتم و ايناس ديگه.
"من چه سبزم امروز،
و چه اندازه تنم هوشيار است!
نكند اندوهي، سر رسد از پس كوه.
چه كسي پشت درختان است؟ ...
ظهر تابستان است. سايه ها مي دانند، كه چه تابستاني است.
سايه هايي بي لك، گوشه اي روشن و پاك،
كودكان احساس! جاي بازي اينجاست....
در دل من چيزي است، مثل يك بيشه نور، مثل خواب دم صبح
و چنان بي تابم، كه دلم مي خواهد بدوم تا ته دشت، بروم تا سر كوه.
دورها آوايي است، كه مرا مي خواند...." *
خودم از نوشته ام خنده ام گرفت. مي دونين چرا؟ آخه نوشته قبلي ام اين بود كه حرفاي ديگران ديگه برام مهم نيست. اما حالا باز اومدم مي گم از email ِ يكي شنگولم. آهاي مردم، به گوش باشيد!!! غزال بيدار است!!! اشتباه نكنيد بابا، اين با اون فرقش تفاوت ميان ماه من تا ماه گردون ِ ها. از ما گفتن بود.
آقا چشم شيطون كور، گوش شيطون كر، سبز ِ سبزم امروز ، و تنم هوشيار است. دلم هم نمي خواد كه هيچ اندوهي سر رسد از پس كوه.
دورها آوايي است كه مرا مي خواند...
1 comment:
در اندرون ,من خسته دل ندانم کیست ؟ که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
یا علی
Post a Comment