این جور وقتا که می شه از خودم حرصم می گیره. اینکه می بینم خودم تو رابطه هام انقدر شفافم و دیگران یه جورایی دورم می زنن. می دونی حس بدی بهم دست می ده. فکر می کنم بقیه باهام صادق نیستن. من اصولاً هرکاری که بخوام بکنم، حتی اگه فقط قصد انجامش رو داشته باشم و هنوز عملی انجام نداده باشم، به اطلاع همه دور و بریهای عزیز می رسونم! اما بعد که می بینم این جریان دوطرفه نیست، بدجوری می خوره تو حالم. این مورد رو حتی تو دوستای نزدیکترم هم تجربه کردم. کسایی که دیگه اصلاً انتظارشو ازشون نداشتم.
هربار که این مساله برام پیش اومده، با خودم تصمیم گرفتم که منم مثل بقیه باشم. چندتا پوسته داشته باشم، بیرونم با درونم فرق داشته باشه، چند رنگ باشم. اما حیف که فقط در حد حرفی بوده با خودم...
جداً کدوم مدل درسته؟ شاید اونا درست تر از منن، شاید دوستی این چیزا رو نداره، شاید هیچ لزومی واسه این حرف زدنا نیست و هزار تا شاید دیگه...
باید همرنگ جماعت شد، چند رنگ.
پ.ن. این وقتا یه حس تنهایی عجیبی همه وجودمو می گیره که تا چند وقت اثرش می مونه. حس بی کسی، حتی با داشتن یک عالمه دوست...
2 comments:
تو هيچ وقت نميتوني مثل اونا باشي..به نظرم اينجور آدما از يه جور بيماري رواني عميق رنج ميبرن..اما خب يه چيزيم بگم هرچي سنت بالاتر بره به تجربه ياد ميگيري يه سري اسرارتو به کسي نگي اما خب بازم مطمئن باش به پاي اونا نميرسي..اونا مريضن
غزال جان هرگز با سرشت نیکویی که داری نمی توانی بدسیرت باشی
Post a Comment