نبودن حامد داره آزارم مي ده. دارم سعي مي كنم خودم رو سرگرم كنم و متوجه عدم حضورش نشم. دارم سعي مي كنم يه كم از وابستگيهامو كم كنم، ببُرم، ولي سخته. آدم به اين احساساتي ديگه نوبرشه...
بي صبرانه منتظرم. منتظر برگشتنش، منتظر بودنش، منتظر حضور بي وقفه اش تو تك تك دقايق زندگيم.
الآن كه نيست همه اش حس مي كنم چيزي رو گم كردم، جاي يه چيز خاليه، يه كسي كه بايد باشه و نيست، يه كسي كه به بودنش نياز دارم.
گاهي فكر مي كنم شايد آدما اگه قانون و عرف و سنت و اين قبيل چيزها رو نداشتن شايد خيلي راحت تر زندگي مي كردن. اين همه بايد غير منطقي كه معلوم نيست كدوم آدم عاقلي اختراعش كرده تو زندگيها نبود. اصلاً اگه يه قانوني به نظر من احمقانه و غيرضروري بياد، بايد به كي بگم؟ اگه نخوام بهش عمل كنم بايد كي رو ببينم؟
........................
اصلاً حوصله ندارم، دلم نمي خواد بنويسم، دلم نمي خواد. دلم مي خواد از حامد يه خبري داشته باشم، چرا ازش خبري نمي شه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
No comments:
Post a Comment