Wednesday, July 13, 2005

بازم غر، بازم نق!

اين چند وقته همه اش رو مودِ غر و نق و كلافگي و اين تيپ چيزا بودم. اينطور كه از ظواهر امر پيداس قرار هم نيست كه از اين حال و هوا بيرون يام. خدا كه اين چند وقته تا تونسته حال ما رو گرفته، اطرافيان هم از لطف و عنايات بي دريغشون ما رو بي نصيب نذاشتن. انقده اين روزا ضد حال خوردم و سختي ديدم و وقايع مزخرف تجربه كردم كه ديگه شدم عين يه تانك نفربر كه هيچ چي روش اثر نداره. مگه اينكه حسين فهميده خودشو فدا كنه!
به هر حال ايام اصلاً به كام نيست و روزگار تا مي تونه داره با ما بد تا مي كنه. فعلاً كه جريان من و زندگي و آدما بچرخ تا بچرخيمه!
ديگه صبحها با سردرد بيدار مي شم. شبا بد مي خوابم و اون موقعي هم كه خوابم، خواب وقايع روزمره رو مي بينم. ديگه كم كم حتي آرزو هم نمي كنم كه اي كاش اينجوري بود، اونجوري بود. فقط مي گذرونم و منتظر همه مدل بلا هستم.
ديشب در كنار اين همه مصيبت و بدبختي موجود با مامان هم دعوام شد. يعني قوز بالاي قوز. مامانم هم كه وقتي شاكي مي شه و عصباني انقدر بدخلق و نا مهربون مي شه كه انگار نه انگار كه من بچه اش ام!!! ديگه تقريباً مي شه گفت كه از گيرهاي ماماني خسته شدم. انگار نمي خواد قبول كنه كه من بزرگ شدم، بد و خوب رو مي فهمم. مي تونم تشخيص بدم و تصميم بگيرم. گاهي فكر مي كنم چقدر مردم در آن سوي مرزها(!) راحت تر زندگي مي كنن. انقدر همه چي رو براي خودشون و بقيه سخت نمي گيرن. اصلاً چه خوبه كه بچه ها از همون 18 سالگي مستقل مي شن و ميرن پي كارشون. اما اينجا ازدواج هم كه مي كنيم بايد جواب پس بديم. چرا اين كارو كردين، چرا فلاني اينو گفت، چرا كوفت، چرا درد..............
شرمنده اين جوري حرف زدم، اما يه لحظه واقعاً جوش آوردم. بدجوري كلافه ام، و بي حوصله. از فرق سر تا نوك پا نياز به آرامش و استراحت دارم. دلم مي خواد بخوابم و بعد وقتي كه بيدار شدم همه اين دوران گذشته باشه و همه چي روبراه شده باشه و اون خوبيهايي كه منتظرشونم پيش بايد. كاش همين الآن اين خوابي كه مي گم به سراغم مي اومد......

No comments: