يه روزايي بي هيچ دليل خاصي شنگول و سرحالم! تازه اگه بخوام منطقي فكر كنم بايد ناراحتم باشم و نيستم. امروز از اون روزاس! سرحال و شارژم بدون اينكه بتونم علت خاصي براش پيدا كنم. تازه هنوز از اون اوضاع احوال غم و ناراحتي و بدبخت بيچارگي اي كه اين چند وقته ازش حرف زدم هم درنيومدم. حالا وسط اين بدبختيا پيدا كنيد پرتقال فروش را...
به هر حال گوش شيطون كر، چشم شيطون كور، حالم خوبه. زدم به بي خيالي و اين بهم يه حس خوبي داده. سبكي، راحتي، بي دغدگي. نمي دونم. اما الآن دلم مي خواد به هيچ كدوم از سختيهايي كه دارم فكر نكنم و يه مدت اين سلولهاي خاكستري بيچارم رو راحت بذارم. حالا كي دوباره فشار زندگي منو ببره بذاره سنگ زيرين آسياب، الله اعلم.......
آقا اين هوا عجب گرم شده، يعني هرچي چربي و راديكال آزاد و مشتق و اينا تو تنم بود، بخار شد. ديگه اندام = مانكن
ديگه هيچي، اومدم اين دو تا خبر رو به سمع و نظرتون برسونم و برم. برمي گردم، حتماً!
No comments:
Post a Comment