اين روزها كه مي گذرد سنگيني تك تكِ دقيقه ها و ساعتهايش را بر شانه هايم احساس مي كنم. اين روزها كه مي گذرد هر دقيقه را يك روز مي بينم و هر روز را يك سال... سالها گذشته است از آن زماني كه دقيقه ام دقيقه بود و روزم روز!
اين روزها اصلاً روز نيست، به شبي مي ماند كه در تاريكي مطلق آن راه را گم كرده ام. چه شبهايي كه در اين روزها مي گذرانم!
دلم مي خواست چه شب است و چه روز، چه سال است و چه روز، هرچه هست، امروزها بگذرد تا به فرداها برسم.
نيامده ام كه بگويم در آينده زندگي مي كنم. نمي خواهم بگويم حال را به اميد آينده از دست مي دهم. مي خواهم بگويم كه همه امروزهايم با اميد به فرداها رنگ مي گيرد، كه همه امروزهايم در انتظار فرداها نفس مي كشد، زندگي مي كند.
بي صبرانه در انتظار فردايم. فردا، فردا...
No comments:
Post a Comment