Monday, July 25, 2005

روز و شب...

در هوايت بي قرارم روز و شب
سر ز كويت بر ندارم روز و شب
زان شبي كه وعده كردي روز وصل
روز و شب را ميشمارم , روز و شب ...

عزيزترين موجود زمين و آسمون؟ ديگه كم كم چيزي از روز و شبم نمي فهمم ها!!!! انقدر روز و شب رو شمردم و گوسفند دور سرم چرخيد، ديگه خسته شدم. زودتر برگرد.

روز شب را همچو خود مجنون كنم
روز و شب را كي گذارم روز و شب
جان و دل مي خواستي از عاشقان
جان و دل مي سپارم روز و شب...
مي زني تو زخمه و بر مي رود
تا به گردون زير و زارم روز و شب...
اي مهار عاشقان در دست تو
در ميان اين قطارم روز و شب

No comments: